آرامش در پرتو ولایت
جبهه که میرفت ، لباس نظامی میپوشید. ته دلش هنوز مردد بود که کنار گذاشتن لباس روحانیت کار درستی است یا نه؟
جمعه باید خودش را به تهران میرساند تا گزارشی از جنگ به محضر امام ارائه بدهد و برای خواندن خطبه ها به مصلی برود.
به اتاق امام که رسید شروع کرد به باز کردن بند پوتینهایش. امام پشت پنجره ایستاده بود و با لبخند نگاهش میکرد .
وارد اتاق که شد دست امام را بوسید . امام آرام به پشتش زد و فرمود : زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی ال?ن میبینم چه قدر برازنده شماست!
گل از گلش شکفت . خیالش راحت شده بود. از آن پس لباس نظامی را که میپوشید لذت میبرد و افتخار میکرد.
براساس خاطره ای از زبان مقام عظمای ولایت
دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه 26/8/66
تقدیم به پرسپولیسی های هیئتی یا برعکس
شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می شدند.
من و دوستم علی ناهیدی از یک هفته قبل از عملیات باهم حرف نمی زدیم.
شاید علتش خیلی عجیب و غریب باشد.
ما، سر تیم های فوتبال استقلال و پرسپولیس دعوایمان شده بود.
من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی.
حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عملیات دیگر علی را ندیده بودم
دلم هزار راه رفته بود. هی فکر می کردم نکند علی شهید یا اسیر شده باشد
یک هفته قبل از عملیات در سنگر طبق معمول داشتیم با هم کرکری می خواندیم
و از تیم های مورد علاقه مان حمایت می کردیم که بحثمان جدی شد.
علی زد به پرویی و یک نفس گفت:
شیش، شیش، شیش تایی هاش.
منظور او از حرف، یادآوری بازی ای بود که پرسپولیس شش تا گل به استقلال زده بود.
من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم.
بعد هم قهر کردیم و سر سنگین شدیم .
و نکند بد جوری مجروح شده باشد.
ای خدا اگر چیزیش شده باشد من جواب ننه، باباش را چی بدهم.
دیگر داشتم رسماً گریه می کردم
که یک دفعه دیدم بچه ها می خندند و هیاهو می کنند
از سنگر آمدم بیرون و اشک هایم را پاک کردم.
یک هو شنیدم عده ای با لهجه فارسی شعار می دهند که:
پرسپولیس هورا، استقلال ...
سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمی شد.
ده ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعار گویان به طرفمان می آمدند.
پیشاپیش آنان، علی سوار شانه های یک درجه دار سبیل کلفت عراقی بود
و یک پرچم سرخ را تکان می داد و عراقی ها هم با دستور او شعار می دادند:
پرسپولیس هورا، استقلال سو...!
باور کنید بار اول و آخر در عمرم بود که به این شعار، حسابی از ته دل خندیدم و شاد شدم.
دویدم به استقبال. علی با دیدن من، از قلمدوش درجه دار عراقی پرید پایین و بغلم کرد.
تند تند صورتش را بوسیدم؛ علی هم صورتم را بوسید و خنده کنان گفت:
می بیبنی اکبر، حتی عراقی ها هم طرفدار پرسپولیس هستند.
هر دو غش غش خندیدیم. عراقی که نمی دانستند دارند چه شعاری می دهند
با ترس و لرز همچنان فریاد می زدند:
پرسپولیس هورا، استقلال سو...دزدی از قافله شهداوبچه هیاتی