آرامش در پرتو ولایت
جبهه که میرفت ، لباس نظامی میپوشید. ته دلش هنوز مردد بود که کنار گذاشتن لباس روحانیت کار درستی است یا نه؟
جمعه باید خودش را به تهران میرساند تا گزارشی از جنگ به محضر امام ارائه بدهد و برای خواندن خطبه ها به مصلی برود.
به اتاق امام که رسید شروع کرد به باز کردن بند پوتینهایش. امام پشت پنجره ایستاده بود و با لبخند نگاهش میکرد .
وارد اتاق که شد دست امام را بوسید . امام آرام به پشتش زد و فرمود : زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی ال?ن میبینم چه قدر برازنده شماست!
گل از گلش شکفت . خیالش راحت شده بود. از آن پس لباس نظامی را که میپوشید لذت میبرد و افتخار میکرد.
براساس خاطره ای از زبان مقام عظمای ولایت
دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه 26/8/66
غـبـار خانـه بـروبیـد ، عیـد می آید ز کوچه هاست که بوی شهید می آید
صدای دلکشی از دور محملم را برد دوباره رایحه ی جبهه ها دلم را برد
کجا شهید بمـیرد که پـرپـری بزنیـم بیا به مجلس ترحیم خود سری بزنیـم
هنوزلشکر ده نزد سـیـدالـشـهداسـت دوکوهه در تب پروازحاج همت هاست
جبین آب ازآن التهاب پر چین است هنوزساحل والفجرهشت،غمگین است
سخن بگـوی طلائیه ،بـاز دلـتنگم بـرای سـجـده ی سـرخ نـماز دلـتـنگم
تبـسمی به من ای فکه، هردو تنهاییم چگونه بعد شـهـیـدان،هنوز سرپایـیم؟
پر از دعای کمیلی ، پر ازجنون کارون کجاست منزل لیلی،جزیره مجنون؟
تو ای شهید که نامت خلاصه ی پاکی ست چقدرپیراهن خاکی تو افلاکی ست!
چـقـدرقمـقمـه ی خالی ات ،ادب دارد هـنـوزنام ابـالفضل ،روی لب دارد
آیـا دوبـاره مـثل همـان سـالهای قـبـل امسال هم بدون تو تحویل میشود ؟