می گفت: ستاره خفت ، بر می گردم
وقتی که سحر شکفت بر می گردم
سر تا سر خاک جبهه رو باید گشت
دنبال کسی که گفت : بر می گردم
*************************
تو سرخ و سپید می شوی می دانم
سیبی که رسید می شوی می دانم
انگار که بو برده ای از باغ بهشت
آخر ـ تو شهید می شوی ـ می دانم!
*************************
نا گاه نویدی آمد و او را برد
پرواز سپیدی آمد و او را برد
هر بار که رفت با شهیدی برگشت
این بار شهیدی آمد و او را برد!
*************************
اگه امسال رفتین جنوب یا مناطق زیبای غرب یا هرجایی که بوی شهید میده ، اول برای امام زمان بعد برای نایبش و این انقلاب و این نظام دعا کنید . برای همه جوونایی که خاطراتی از شهیدا میشنون و سنگ قبری از بعضیاشون! که انشاءالله همه پیرو راه شهیدا و امام شهیدا باشیم و بمونیم.
جانا! مگر شکستن دلها گناه نیست
قربان دل شکستن تو - پس - گناه کن!
با یک نگاه می کشی و زنده میکنی
مابین مرگ و زندگی ام ، یک نگاه کن!
حتی دروغکی شده از عاشقی بگو
امشب مرا برای همیشه سیاه کن!
کشتی مرا، ولی مرو از پیش کشته ات
تابوت بی قرار مرا سر به راه کن!
ماموریت گردان ما در عملیات این بود که باید از نهر دوعیجی میگذشتیم تا در شهرک دوعیجی مستقر میشدیم. روز دوم یا سوم عملیات بود که در گرگ و میش صبح به خط زدیم؛ به گمانم عراقیها هر چه مهمات در زاغههای بصره داشتند، روی سر ما خالی میکردند. از آسمان گلوله میبارید و از زمین ترکش میرویید و به قول شهید جعفر افشار" نامردها به قصد کشت میزدند"!
هوا سرد بود و کشنده و بر زمین و زمان شلمچه مه غلیظی ریخته بود، کار من دیدهبانی بود، به نهر رسیدیم، کانال دوم یا سوم را گرفته بودیم که آن طرف کانال عدهای داد میزدند: «برادرها از این طرف»، تکبیر هم میگفتند، ... هاج و واج مانده بودیم. براساس نقشههای ما در آنجا هنوز باید عراقیها میبودند. مه دید ما را کور کرده بود.
عدهای از باتجربههای ما گفتند «احتمالا بچههای اصفهان یا قماند که از طرف کانال ماهی اومدن و اونجا را گرفتن.» عدهای دیگر گفتند «بچههای خودمونند که عراقیها را غافلگیر کردند» و عدهای هیچ چیز نگفتند!
بعضیها به سمت صدا رفتند، بعضیها پای کانال زمینگیر شدند، بعضیها داخل کانال خیز برداشتند و عدهای هیچ کار نکردند.
مانده بودیم. هوای مهآلود، قدرت تشخیص درست و حسابی را از ما گرفته بود. هم آن طرف کانال فارسی حرف میزدند، هم این طرف؛ هم آنها تکبیر میگفتند، هم ما؛ هم آنها لباس خاکی داشتند، هم ما، بلاتکلیف بلاتکلیف به گیر و دار ماندن و رفتن دچار شده بودیم.
عدهای از باتجربههای ما گفتند «احتمالا بچههای اصفهان یا قماند که از طرف کانال ماهی اومدن و اونجا را گرفتن.» عدهای دیگر گفتند «بچههای خودمونند که عراقیها را غافلگیر کردند» و عدهای هیچ چیز نگفتند!
خیلی از آنهایی که به سمت صدا رفتند. از پشت تیر خوردند. آنهایی که به کانال زدند. اکثرا مجروح شدند. مه بود و هوا همچنان سرد.
شهید انوشیروان فاضل، فرمانده ما، همه را باخبر کرد که «ما به تله منافقین افتادیم. اونا دشمناند، بهشون رحم نکنید.» بصیرت انوشیروان باعث شد فتنه منافقین در آن فضای مهآلود خنثی شود و بچهها نهر دوعیجی را بگیرند و در شهرک دوعیجی نماز ظهر و عصر بخوانند؛ البته به جماعت و کمی با تاخیر. احتمالا شلمچه کنار نهر دوعیجی در این موقع سال همیشه مهآلود است و صد البته زیبا و رویایی! اما واقعیت آن است که مه به درد جنگ نمیخورد.
فضای جنگ اگر مهآلود باشد، دوربین به درد من دیدهبان نمیخورد. جواد صبوری، تکتیرانداز دیدش را از دست میدهد. هادی امیدوار از پشت تیر میخورد. محمد صوفی راه را گم میکند و انوشیروان فاضل پرپر میشود. چشمان حمید رشید پر از ترکش میسوزد و خداداد مهربان شهید میشود.
خلاصه آن که هوای مهآلود، هوای مبارزه مردانه و رودررو نیست.
چند وقته از سالروز عملیات کربلای 5 دور شدیم و 23 سال از آن اتفاق باشکوه میگذرد.
عملیات کربلای 5 چند ویژگی داشت:
اول آنکه : اوج هنر فرماندهی در جنگ ما بود و برد و باخت در آن، قصه مرگ و زندگی دفاع مقدس بود.
دوم : شلمچه، مستحکمترین دژهای ممکن دشمن در منطقه را داشت.
سوم : تلاشهای گسترده بینالمللی برای پایان جنگ، بعد از این عملیات شکل گرفت.
و از همه اینها مهمتر، آنکه اکثر بچههایی که از اول جنگ نوربالا میزدند و تا آنموقع اشتباهی مانده بودند، در کربلای 5 پر زدند و رفتند، کسانی مثل حاجحسین خرازی و ... .
این روزها سالروز عملیات کربلای 5 است و احساس میکنم دچار همان روزگار مهآلود شدهایم.
احساس میکنم تا هوای روشن فردا باید دل به فرمانده سپرد تا تشخیص دوست و دشمن مشکلتر نشود، تا عدهای زمینگیر نشوند. تا عدهای بیگدار به نهر نزنند و تا خیلیها از پشت کانال تیر نخورند.