امشب کـه گـل سـتـاره چـیــدن دارد در سینه دلم شوق پریدن دارد
ای خواب مـیا بــه دیده من کامشب خورشـیـد کـنـار ماه دیـدن دارد
سالروز میلاد رحمة للعالمین پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله ) و امام صادق (علیه السلام) بر مسلمین و شیعیان جهان مبارک
برگرفته از کتاب درس سحر (حافظ شناسی) نوشته آیت الله حائری شیرازی
بلا برای انسان شبیه آب برای بوته است. هم چنان که یک بوته با آب به حیات و رشد میرسد یک انسان نیز با بلا و مصیبت حیات یافته و به رشد لازم خود دست مییابد و در حقیقت تربیت انسان در گرو بلاهاست.
نخستین چیزی که بلا به انسان تعلیم میدهد، عدم مالکیت است، انسان در سایه بلا به خود میآید و با خود میگوید اگر من مالک خود و یا مالک داراییهای خود بودم پس چرا بر اثر یک اتفاق و حادثه که نامش را بلا و مصیبت مینهند، همه چیز از کف من میرود. و همین جاست که دل برمیکند ولی از آنجا که فراموشکار است پس از مدتی دل را به چیزی بالاتر میبندد، و باز مصیبتی از راه در میرسد و دوباره به خود میآید و سرانجام دل برمیکند، و این ماجرا پیوسته اتفاق میافتد تا آن که سرانجام دل به دلدار حقیقی داده و تنها با او گره و پیوند میخورد.
و این همان چیزی است که عارفان ما به «سیر و سلوک» یاد میکنند. و سیر و سلوک چیزی شبیه به راه افتادن است، که هر آن چشم را به چیزی که پیش روی ماست میاندازیم و سپس چشم از آن برگرفته و به پیشتر از آن برمیدوزیم تا آن که به مقصد خود واصل میشویم.
در سیر و سلوک معنوی نیز دقیقاً ماجرا اینگونه است جز آن که در آنجا به جای چشم دوختن دل میبندیم، و هر آن دل را به چیزی، و چیزها نیز با مصیبتها یکی پس از دیگری از میان میروند، تا آن که به حریم حق و حرم الهی راه مییابیم. درست مثل ابراهیم که از ستارهای دل برکند و به سراغ ماه رفت و از ماه به خورشید رسید و از خورشید به خدا.
بر این اساس، بلا زمینه صعود و بالا رفتن انسان است، و یا به تعبیری زمینهساز خروج انسان از مرحلهای به مرحلهای و در نهایت از عالم ماده به عالم معنی، یا از دنیای ملک به دنیای ملکوت، و این که خود نوعی ولادت است، البته به دور از فشار و زحمت و بلا میسور نیست. هم چنان که نوزاد هنگام ولادت از همه سو و از همه سمت در فشار و تنگنا قرار میگیرد تا به قرارگاه دنیا راه یابد. بنابراین در هنگام فشار و سختیها و تنگیها و تنگدستیها نباید به غم نشست بلکه باید شادمانی نمود زیرا مقدمه و علامت ولادت در عرصهای بالاتر و برتر است.
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
تقدیم به پرسپولیسی های هیئتی یا برعکس
شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می شدند.
من و دوستم علی ناهیدی از یک هفته قبل از عملیات باهم حرف نمی زدیم.
شاید علتش خیلی عجیب و غریب باشد.
ما، سر تیم های فوتبال استقلال و پرسپولیس دعوایمان شده بود.
من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی.
حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عملیات دیگر علی را ندیده بودم
دلم هزار راه رفته بود. هی فکر می کردم نکند علی شهید یا اسیر شده باشد
یک هفته قبل از عملیات در سنگر طبق معمول داشتیم با هم کرکری می خواندیم
و از تیم های مورد علاقه مان حمایت می کردیم که بحثمان جدی شد.
علی زد به پرویی و یک نفس گفت:
شیش، شیش، شیش تایی هاش.
منظور او از حرف، یادآوری بازی ای بود که پرسپولیس شش تا گل به استقلال زده بود.
من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم.
بعد هم قهر کردیم و سر سنگین شدیم .
و نکند بد جوری مجروح شده باشد.
ای خدا اگر چیزیش شده باشد من جواب ننه، باباش را چی بدهم.
دیگر داشتم رسماً گریه می کردم
که یک دفعه دیدم بچه ها می خندند و هیاهو می کنند
از سنگر آمدم بیرون و اشک هایم را پاک کردم.
یک هو شنیدم عده ای با لهجه فارسی شعار می دهند که:
پرسپولیس هورا، استقلال ...
سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمی شد.
ده ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعار گویان به طرفمان می آمدند.
پیشاپیش آنان، علی سوار شانه های یک درجه دار سبیل کلفت عراقی بود
و یک پرچم سرخ را تکان می داد و عراقی ها هم با دستور او شعار می دادند:
پرسپولیس هورا، استقلال سو...!
باور کنید بار اول و آخر در عمرم بود که به این شعار، حسابی از ته دل خندیدم و شاد شدم.
دویدم به استقبال. علی با دیدن من، از قلمدوش درجه دار عراقی پرید پایین و بغلم کرد.
تند تند صورتش را بوسیدم؛ علی هم صورتم را بوسید و خنده کنان گفت:
می بیبنی اکبر، حتی عراقی ها هم طرفدار پرسپولیس هستند.
هر دو غش غش خندیدیم. عراقی که نمی دانستند دارند چه شعاری می دهند
با ترس و لرز همچنان فریاد می زدند:
پرسپولیس هورا، استقلال سو...دزدی از قافله شهداوبچه هیاتی